روزی که دوباره شکستم

 

میدونم چند تا از بچه ها هستن که داستان من

رو خوندن و با غم های من غمناک میشن...

ولی من جای دیگه ی واسه نوشتن

غم هام ندارم...واسه همین مینویسم

که چه جوری شد که بعد از 3 سال دوباره

شکستم...

 

 

 

والا دیروز سال 5 فوت پدرم بود...مامانش اومده بود خونه ما...

من که خواب بودم!چون andy میگه.....

بذار تو خواب بمونم ....اگر حقیقت این نیست....

بگذریم....آدمای دیگه هم اومده بودن...

یه دفعه شنیدم که مامانش گفت...

.فلانی میگه...(عشق من)اونجا( یعنی خارج)

یه چیزای داره که اینجا نداره...این جمله یعنی چی؟؟؟ شما بگید..؟؟

 

یعنی رفته خارج دیگه....بعد هم یکی ازش پرسید دخترات چه طور ن؟

گفت نامزده.....

اینا یعنی این که کوروش ارزو به دل میمیره...

 

هر چی میخواین بگین فقط

نگین که فراموشش کنم چون نمیتونم.....

 

 

قربان محبت دوستان خوبم...

نظرات 3 + ارسال نظر
هانی یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 09:55 ب.ظ

نمیدونم چی بگم چون خودمم عاشقم ولی امیدوارم که اون چیزی که میخوای بشه

اخر تنهایی دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 02:47 ق.ظ http://taraneyenegahat.persianblog.com/

سلام به تنهایی عاشقانه مجنونان عالم
سلام به لیلیان
اگر هجر نبود عشق چه معنایی داشت
اگر اشک چشمان ما نبودن شیرین که بود فرهاد که بود

[ بدون نام ] دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:22 ب.ظ

به قول سیاوش (وقتی دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو غیر دل چیزی ندارم که بدونم لایق توست...)امیدوارم یه روزی بتونی قلبتو بهش هدیه کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد