خجالت میکشم....

گوید به من دل من...تا کی در انتظار ی؟؟

...دیگر نمیاید باز.... فریاد ز بیوفای ...

 


به سینه من، هنوز امیدی....به شوق دیدن محالی...

به خاطر او چه مانده آیا دگر ز من به جز خیالی..؟

 

یکی دو روز پیش تلویزیون نشون داد که

یه جانباز شیمیای دیگه هم شهید شد...

 


بعد از بیست و اندی سال....

وقتی یه صحنه های از قبل مرگش نشون میداد...

با خودم گفتم من باید خجالت بکشم از خودم....

این همه شکایت میکنم که چه قدر درد میکشم..

چه قدر غصه میخوریم...

اخه این درد ها و غصه های عشق ما درده؟؟

 ما که این همه میآیم تو وبلاگ از درد عشق مینویسم....

در مقایسه با اینا درده؟؟؟


یه روز دیگه هم یادمه یه حاجی اومده بود

 از وضع بد جامعه شکایت میکرد

میگفت مگه جوون های اون دوره( دوره جنگ) شهوت نداشتن..؟

 مگه اونا لذت نمی خواستن؟

حالا شما قضاوت کنین....

درد های ما درده؟ ما باید شاکی باشیم؟

وضع جامعه باید این طوری باشه؟


درد عشق من و تو دردی حقیره...

اون گوشه شهر رو ببین کودکی از سرما میمیره...


این تفکر باعث میشه بهتر نا ملایمات زندگی رو تحمل کنیم

...نظر شما چیه؟


راستی دفعه بعد میخوام در مورد فروهر...

( نماد دین زرتشت) بنویسم...

به عنوان یه ایرانی زشته چیزی در مورد فروهر ندونیم....

اگه دوست داشتید در این مورد بنویسم تو کامنت ها بگید.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد